از دشت و دمن و گلزارها و درختان سر به فلک کشيده و چمزارهای سبز و متلون عبورکردم تا به ديار معشوق رسيدم ، در آن ديار نازنين دل داده ای را ملاقات کردم که خود عاشقتر و سوخته تر از من به نظر می رسيد ، منی که عمری را در آتش عشق سپری کرده ام و برخود می باليدم که حريفی ندارم زمانی به خودآمدم که فهميدم ديگران هم در اين وادی گام نهاده اند و ازمن فرا تررفته اند ، باديدن او ازخود بيزارشدم و خويش را درغمکده دهر يافتم ، زمان بشدت می گذشت و فرصت برای گفتگو و مباحثه اندک بود و اما خيلی چيزها و رازهای بيشماری برای مطرح شدن و درس گرفتن و عبرت آموختن دردل داشتم ولی نشد که نشد ، آن فرشته روزگارو معصوم زمانه هم حرفها و سخنانی دردل داشت و دلش می خواست دردها و رنجهای خودرا درميان نهد که گذر لحظه ها و ثانيه ها فرصت را ازدستش بگرفت ، افسوس که روزگارجفاکار تندی ها و تيزی های زيادی دربطن دارد و و شرايط را به گونه ای فراهم می سازد که تمامی رازها آدمی همچنان درنهانگاه بماند ، با اينکه خسته و رنجوربودم ولی باديدن او نيروی تازه ای بگرفتم ، او آنچنان سن و سالی نداشت واما جوشش خاصی دردرونش شعله وربود,عبور از,عبوري,عبور از تلگرام,عبور الطريق في المنام,عبور النهر في المنام,عبور از پسورد ویندوز 7,عبور لاند ويكيبيديا,عبور ...ادامه مطلب